دریدا 15 ژوئیه 1930 میلادی در البیار نزدیک الجزایر به دنیا آمد. این فیلسوف الجزایریتبار فرانسوی بحث "ساختارشکنی" را مطرح کرد و تاثیر تئوریهای او در فلسفهی پستمدرن و نقد ادبی قابل توجه است.
از آثار دریدا به "آوا و پدیدار"، "نوشتار و تمایز" و "مسألهی پیدایش در پدیدارشناسی هوسرل" میتوان اشاره کرد. دریدا هشتم اکتبر سال 2004 میلادی در بیمارستانی در پاریس درگذشت.
دریدا 15 ژوئیه 1930 میلادی در البیار نزدیک الجزایر به دنیا آمد. این فیلسوف الجزایریتبار فرانسوی بحث "ساختارشکنی" را مطرح کرد و تاثیر تئوریهای او در فلسفهی پستمدرن و نقد ادبی قابل توجه است.
از آثار دریدا به "آوا و پدیدار"، "نوشتار و تمایز" و "مسألهی پیدایش در پدیدارشناسی هوسرل" میتوان اشاره کرد. دریدا هشتم اکتبر سال 2004 میلادی در بیمارستانی در پاریس درگذشت.
Deconstruction
دیکانستراکشن در فارسی به ساختارزدایی، شالودهشکنی، واسازی، بنیانفکنی، ساختارشکنی و بنفکنی ترجمه شده است.
میتوان گفت که تعریف دقیق و مشخصی از دیکانستراکشن وجود ندارد، و اساساً چنین تعریفی «نمیتواند وجود داشته باشد».
زیرا هر تعریفی از دیکانستراکشن منجر به شکلگیری یک ساختار میگردد و به این ترتیب میتواند مغایر با خود دیکانستراکشن تلقی گردد.
در ادامه ذکر میشود که اساساً ژاک دریدا, فیلسوف دیکانستراکشن, معنا را مبنایی برای سلطه و هژمونی میدانست و به واسازی آن میپرداخت.
اگزیستانسیالیسم و ساختارگرایی
در نیمه اول قرن بیستم, یکی از مهمترین مکاتب فلسفی, فلسفه اصالت وجود بود. ژان پل سارتر (1980-1905) فیلسوف فرانسوی، و پایهگذار این مکتب, خردگرایی مدرن را، که توسط دکارت و سایر اندیشمندان مدرن مطرح و تبیین شده بود، اساس فلسفه خود قرار داد.
از نظر سارتر، «فرد ماهیت خویش را شکل میدهد... سارتر آزادی بیقید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست. به نظر او آدمی آزاد است هر چه میخواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخابهای خود دانست.»
از نیمه دوم قرن بیستم، فلسفه مدرن و مکتب اصالت وجود و خردباوری از طرف مکتب جدیدی به نام مکتب ساختارگرایی مورد پرسش قرار گرفت.
ساختارگرایی: خود یا فرهنگ
ساختارگرایی با کارهای فردینان دو سوسور، پدر نشانهشناسی (1857-1913) آغاز میشود؛ نکتهای که از سوی ساختارگراها مورد تاکید قرار گرفت این بود که برخلاف جنبشهایی چون مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم که تاکید را بر «خود» ِ انسانی قرار میدادند، تاکید ویژهای بر فرهنگ داشتند. به عبارت دیگر آنها معتقد بودند که «این خود نیست که فرهنگ را میسازد، بلکه فرهنگ است که به خود شکل میدهد» (کهون، 1385: 5).
ساختارگرایی: خود یا فرهنگ
این بحث در واقع اشاره به این نکته است که هویت برخاسته از تفاوت است و یا به عبارت دیگر تفاوت باعث تکوین هویت میشود. به عنوان مثال قطار سریعالسیر ساعت 25/8 ژنو-پاریس هر روز همان قطار دیروزی است حتی اگر واگنها، خدمه و لوکوموتیو هر روز عوض شود. آنچه به این قطار هویت میدهد جایگاه آن در نظام قطارهاست درست به همان ترتیبی که در جدول زمانی قطارها منعکس میشود.
پساساختارگرایی
اندیشمندان دهه 1960 فرانسه به ویژه ژیل دلوز، ژاک دریدا، میشل فوکو و ژان فرانسوا لیوتار، در عین حال که امتناع ساختارگرایان از پذیرش «خود» یا «نفس» را پذیرفتند، اما رویکرد علمی و –تاحدودی- مطلقنگر آنها را نپذیرفتند.
آنها پایان پژوهش عقلانی در ارتباط با حقیقت، عدم امکان دستیابی به یک معنای روشن و بیابهام، و طبیعت سرکوبگرانه همه نهادهای مدرن را اعلام میکنند. (کهون، 1385: 5 و 6)
پسا ساختارگرایی و متن
ساختارگرایان حقیقت را در پس پرده متن میجستند اما پساساختارگرایان به جای کشف حقیقت به دنبال کشف چیز دیگری در متن بودند و آن وظیفه ایجاد ارتباط متقابل بین خواننده و متن بود، بدون اینکه بین حقیقت و متن ارتباط برقرار کنند. در این نظریه متن به خودی خود از اهمیت بر خوردار نیست و خواننده به متن جهت و حرکت و حقیقت تازه ای میبخشد و به همین دلیل خوانندگی فعالیتی قلمداد میشود پویا و خلاق.
معانی بی پایان
دریدا می نویسد :
«ما هرگز نمیتوانیم به انتهای چیزی برسیم. اگر به فرهنگهای لغت مراجعه کنیم, میبینیم که هر کلمه با کلمات و بر حسب کلمات دیگر تعریف شدهاند و از این رو اگر بخواهیم ببینیم واقعا یک کلمه چه معنی میدهد، باید به دنبال معنای کلمات دیگر نیز بگردیم. و به دنبال کلمات گشتن هرگز به پایان نمیرسد، حتی اگر به پایان این جستجو برسیم به یافتن معنی کلمه نخست نزدیک شدهایم. بخصوص کلماتی که به هر صورت واجد معانی متضاد هستند.
پایان ساختارگرایی
در دانشگاه «جان هاپکینز» در سال 1966، محور بحث «کلودلوی اشتراوس»، انسانشناس بزرگ فرانسوی و نظرات ساختارگرایانهاش بود. موضوع بحث آن روز، «ساختارگرایی» نشانه و بازی در گفتمان علوم انسانی بود. «دریدا» در آن روز با بیان این مطلب که دوران ساختارگرایی به سر آمده است و دیگر افکار «لوی اشتراوس» طرفدار ندارد، محور مباحث را عوض کرد.
دریدا در این جلسه، ساختارشکنی را به عنوان مکتب فلسفی جدید عنوان کرد. گفتار دریدا در آن زمان استادان جوان و دانشجویان را به وجد آورد و از همان روز طرفداران بسیاری را به خود جلب کرد. آن روز دریدا بر ساختارگرایی مُهر پایان زد.
حقیقت در جهان غربی
انسان غربی در برخورد با پدیدهها و معضلات و بخصوص مسائل جنگ جهانی و... نسبت به اعتبار و مرکزیت و مرجعیت حقیقت سخت مشکوک شده و آن چیزی که دیگران آن را حقیقت مینامند چیزی نیست جز منظر و دیدگاه آن گروه، در واقع نوعی قرائت که با مرکز زدایی و نفی مرکزیت سروکار دارد. دریدا بر این عقیده است که تمام تفکرات و اندیشههای غربی بر ایده وجود یک مرکز استوارند: یک منشا، خاستگاه، یک حقیقت، یک نقطه، یک خدا، یک نقطه ثابت، یک حضور که معمولا اسامی خاص و معرفه هستند.
دیکانستراکشن و حقیقت
دکتر محمد ضیمران در کتاب دریدا و متافیزیک حضور مینویسد: «قرائت یک متن چیزی است شبیه پیجویی آنچه در محاق غیاب و نسیان قرار دارد و این را میتوان غایت بنفکنی شمرد».
دکتر ضیمران نظر دریدا را در این مورد چنین مینویسد: «بنیانفکنی روشی است که آدمی را از خواب یقین آور دکارتی بیدار می سازد و اطمینان خیالی را از او صلب کرده و دغدغه تازه ای میآفریند...».
خود دریدا میگوید: «دیکانستراکشنکردن یک متن به معنای بیرون کشیدن منطقها و استنباطات مغایر با خود متن و در واقع گسترش درک مجازی است».
بر اساس ساختارشکنی, همهی نوشتهها سرشار از سردرگمی و تناقض است و نیت نویسنده میتواند بر تناقضات نهفته در خود زبان، غلبه کند.
نفی متافیزیک
محوریتی که دریدا به «ساختارشکنی» میدهد نه به معنای برپایی نوع دیگری از متافیزیک، بلکه به معنی دست شستن از کل متافیزیک است و در نتیجه دور شدن از نظریههای متافیزیکی سترگ است که منظور آنها، درک عقلانی واقعیت به طور کلی بوده است. بنابراین آنچه از فلسفه باقی میماند نه ساختن نظریههای عام بلکه فعالیت سادهی پرسشگری بنیادین به طور کلی است.
جهان بی فلسفه
البته به نظر میرسد که با توجه به رد منطق محوری این پرسشگری بنیادین، نه به صورت ارزیابی منطقی استدلالها، بلکه به شکل کندوکاو در شیوههای ارائهی موضوع برحسب ویژگیهایی غیر از اعتبار منطقی آنها در خواهد آمد. تاکنون بیان داشتیم روندی که دریدا در پیش میگیرد، از فلسفهی صرف، فعل پرسشگرانهی آن باقی میماند. به نظر میرسد سمت و سوی این پرسشگری قبل از هر چیز متوجه خود فلسفه است.
چالش در معنا- نفی سلطه
واسازی ، صرفا" نظریه ی درباره معنا نیست بلکه واسازی بدنبال نفی هژمونی و سلطه است. و ادعای معناداری از نظر دریدا، شکلی از بسط سلطه و هژمونی است که متن آن را تحقق می بخشد.
اگر دریدا به مساله معنا در متن می پردازد بدان خاطر است که سلطه و هژمونی نهفته در معنای مدعی حقیقت را متزلزل نماید.
براندازی تقسیمات دو بخشی
بهعبارت دریدایی، تلاش وی برانداختن دوگانههایی همچون صدق/کذب است که از طریق و بهوسیله آنها ادعای حقیقت نهادینه شده و بسط مییابد. و امکان سلطه و هژمونی یک روایت را بر کنش فردی و اجتماعی فراهم میسازد.
این برداشت از واسازی باعث میگردد که "واسازی" از نظریهای در باب معنا فراتر رفته در گستره اجتماعی–سیاسی کاربرد یابد. دراینصورت واسازی، تلاشی برای برانداختن هر ادعایی است که سعی میکند با ادعای حقیقت و یگانگی خود را مشروع و توجیه نماید.
معماری دیکانستراکشن
شخصی که این مباحث فلسفی را وارد عرصه معماری نمود، پیتر آیزنمن، معمار معاصر آمریکائی است. آیزنمن در مقالهای به نام «مرز میانی»، هم فلسفه مدرن و هم معماری مدرن را به باد انتقاد گرفت. از نظر وی، معماری مدرن بر اساس علم و فلسفه قرن نوزده بنا شده است. به عقیده آیزنمن ، بحث ارزشی هگل در مورد تز، آنتیتز و سنتز، دیگر در جهان امروز کاربرد ندارد. فیلسوفان پست مدرن مانند نیچه، فروید، هایدگر و دریدا رابطه ما را با جهان هستی عوض کردهاند.
اکنونیت
آیزنمن معتقد است که مدرنیستها مدعی هستند که مدینه فاضله را باید در آینده جستوجو کرد. پستمدرنیستها نیز به دنبال این مدینه فاضله در گذشته هستند، ولی معماری امروز باید این مدینه فاضله را در شرایط امروز پیدا کند. در این مورد وی از واژه «Present ness» به معنای «اکنونیت» استفاده کرده است.
به این منظور باید قوانین گذشته معماری را بر هم زد و از آنجایی که این قوانین قراردادی هستند و نه طبیعی، لذا برهمزدن آنها ممکن است. حقایق و نمادهای گذشته باید شکافته شود (دیکانستراکت شوند) و مفاهیم جدید مطابق با شرایط امروز از دل آنها استخراج شود.
یک «ضد-سبک!» کوتاه مدت
یکی از اولین و شاخص ترین ساختمان های سبک دیکانستراکشن ، مرکز هنرهای بصری وکسنر ( 1989 - 1982 ) در شهر کلمبوس آمریکا است که تصاویر آن در ادامه ارائه شده است.
معماری دیکانستراکشن به عنوان یک سبک فراگیر و جهانی عمر نسبتا کوتاهی داشت و از حدود یک دهه فراتر نرفت ، ولی تاثیر شگرف و بنیادین بر شیوه طراحی و نوع بازنمایی معنی و تفسیر در حوزه معماری داشت . این سبک به عنوان پیش زمینه رویکردهای متعاقب آن همچون معماری فولدینگ و معماری پیدایش کیهانی بود .
منابع برای مطالعه بیشتر
لاکوست, ژان, (1384), «فلسفه در قرن بیستم», ترجمه رضا داور اردکانی, انتشارات سمت, چاپ سوم, تهران
ضیمران, محمد, (1382), «نیچه بعد از هیدگر, دریدا و دولوز», نشر هرمس, چاپ اول, تهران
ضیمران, محمد, (1385), «اندیشههای فلسفی در پایان هزاره سوم», نشر هرمس, چاپ دوم, تهران
ضیمران, محمد, (1386), «ژاک دریدا و متافیزیک حضور», نشر هرمس, چاپ سوم, تهران.
:::::::::::::: لینک باکس شهر :::::::::::::
سلام دوست من
لینک باکس شهر افتخار دارد لینک وبلاگ یا وبسایت شما را ثبت نماید تا درصدها سایت و وبلاگ مختلف به نمایش درآید و رتبه سایت شما در موتور های جستجو افزایش یابد .
مراحل ثبت لینک شما در لینک باکس :
1- ابتدا کد لینک باکس را در قالب سایت یا وبلاگ خود قرار دهید .
2- عنوان لینک را به همراه آدرس وبسایت یا وبلاگ خود از طریق فرم زیر لینک باکس ارسال کنید .
با تشکر